حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

يلدا...

همونقدر كه گل بنفشه خبر از اومدن بهار ميده،گل نرگس هم خبر از زمستونِ سپيد پوش داره.
ديشب تو راه برگشت به خونه ، از پسرك گل فروشي كه سر چهار راه گل ميفروخت يه دسته نرگس خريدم.
من دوست دارم شب يلدا حتما روي ميز يه گلدون پر از گل نرگس باشه،كنار ظرف هندونه اي كه معمولا بي رنگ و رو ،ولي شيرينه.
يه ظرف كوچيك آجيلِ شيرين،يه ظرف كوچيك آجيلِ شور...
شب يلدا خوبه كه عشق داشته باشي و گل نرگس و هندونه ...
شب يلدا خوبه كه يكي برات حافظ بخونه در حالي كه سرِتو رو شونه هاش گذاشتي...
شب يلدا خوبه كه اوني كه داره برات حافظ مي خونه ،موهاتو نوازش كنه و تو عطر تنشو بكشي تو ريه هات و دعا كني از ته دل كه اين لحظه ها تا آخر بمونه...

"و اكنون اين منم زني تنها در آستانه ي فصلي سرد..."

هیچ نظری موجود نیست: