حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

چرخش از نوع 180 درجه...

ديروز: ميدوني چيه من همه وجودم شده فكر رفتن.يه لحظه هم نمي تونم تو اين خراب شده دَووم بيارم.آخه اينم شد كار...چقدر محيطش سرد و كسل كنندس آخه ...آره ديگه من تصميممو گرفتم ،كوتاه نميام كه نميام...دلم تنگ بشه؟؟ عمرا" ... من اصلا از اين جور آدما نيستم.هه هه ...پس چي خيال كردي...چه خبر از بقيه ؟...راست ميگي ؟...سرطان خون؟...تو 27سالگي؟...
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز: مهم اين نيست كه در كجا زندگي مي كنيم ...مهم اينه كه بلد باشيم از زندگيمون لذت ببريم...آدمي كه تو مملكت خودش نتونه برا 2 روز تعطيليش برنامه ريزي كنه،اونور دنيام كه باشه تعطيلات آخرِ هفته ميشينه جلو تلويزيون...

هیچ نظری موجود نیست: