حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

عشق پيدا شد و ...

بهترين دوستم عاشق شده ...
و من نمي دونم براش خوشحال باشم يا غمگين...

نديده بودم كسي رو كه تا اين حد به معشوقش عاشق باشه ،شنيده بودم اما هرگز نديده بودم.
نديده بودم كه چطور يك عاشق مي تونه مثل يك شمع باشه كه فقط و فقط بخاطر معشوق بسوزه ،بخنده،آب بشه و...
شنيده بودم اما هرگز نديده بودم.

فقط اي كاش معشوق، قدر اين همه يك رنگي رو بدونه ،كاش بفهمه كه هيچ كس ديگه رو پيدا نمي كنه كه اينطور ذوب بشه از گرماي نگاهش ،كه با لبخندش بخنده و با اخمش دنياش به هم بريزه ..

كاش قَدرِت رو بدونه،كاش...

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

دلم يه خونه مي خواد...

خونمو خيلي دوسش دارم...خونه خودم نيست ولي هشت ساله دارم توش زندگي مي كنم
بهش عادت كردم ...به نورش ،به صداش ،به رايحه خوشي كه هميشه توشه...
خونه پناهگاه شبهاي منِ،
،شب به شب بعد از اينكه از سر كار ميرم خونه مامان ،بعد از يكي دو ساعت ديدار با خانواده با دختر جون بر مي گرديم خونه...
ديشب اين دختر جون بود كه گفت :واي مامان چقدر خوبه وقتي كه آدم برمي گرده خونه خودش.
دختر جون يادم انداخت كه خونمون چه بوي خوبي داره و اين غصه به دلم افتاد كه وقتي اون بره خونه پدرش ،براي مني كه ديگه اجازه نخواهم داشت تنها تو يه خونه زندگي كنم ،كجا چنين رايحه اي رو استشمام خواهم كرد.
خونه اي كه تو تمام فضاش عطر دوران كودكي اون پيچيده و تنهايي هاي من....
حالا ديگه براي خودش خانمي شده و فقط خدا مي دونه كه چقدر وقتي نگاش مي كنم دلم تنگ ميشه برا روزايي كه شايد نبينمش ...

دلم يه خونه ميخواد ،خونه اي كه توش رايحه گلهاي خوش رنگ ارغوان پيچيده باشه...

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

كوله بار سفر

اين واقعا عاليه كه آدم بره سفر و اونجا حسابي خوش بگذرونه ...آداماي تازه رو ببينه ...سوار فيل بشه ...با يه ببر گنده عكس يادگاري بگيره ...يه كروكوديل رو آروم ناز كنه ...يه ميمون با مزه بياد تو بغلش و ...
فقط آخر سفر وقتي تو هواپيما نشستي بايد باور كني كه همه اينا مثل يه خواب خوب بود و تو حالا ديگه مجبوري بيدار شي ...
چند تا تصميم خوب گرفتم:اول اينكه ديگه با هيچ توري از مشهد سفر خارجي نرم.دوم اينكه سالي يكي دو بار رو حتما يه سفر خارجي برم

دلم براي همه دوستاي خوبم كه تو اين مدت نديدمشون تنگ شده كه اميدوارم زودتر ببينمشون و همين طور دلم براي دوستاي خوبي كه تو سفر آشنا شدم باهاشون و ممكنه ديگه نبينمشون تنگ ميشه مثل دنيل ، كي كي ، حسن و ناؤومي

به اميد سفرهاي بهتر و پر بار تر

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

بدونِ عنوان

حالم خوب نيست...همه دارن حالمو مي گيرن...
مي خوام برم سفر ... يه جاي دور...يه مدت تنها باشم...استراحت كنم...

خدايا خواهشِ خواهشِ خواهش...يه كاري كن همه چي خوب شه...هيچي خراب نشه...بچه با پدرش بره سفر...بهش خوش بگذره يه عالمه...دلش اصلن برا من تنگ نشه...

خدا كنه سونامي نياد يه وقتي اونجا...خدا كنه نميرم حالا حالاها
خدا كنه منتظرم بمونه...خدا كنه...