حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

كوله بار سفر

اين واقعا عاليه كه آدم بره سفر و اونجا حسابي خوش بگذرونه ...آداماي تازه رو ببينه ...سوار فيل بشه ...با يه ببر گنده عكس يادگاري بگيره ...يه كروكوديل رو آروم ناز كنه ...يه ميمون با مزه بياد تو بغلش و ...
فقط آخر سفر وقتي تو هواپيما نشستي بايد باور كني كه همه اينا مثل يه خواب خوب بود و تو حالا ديگه مجبوري بيدار شي ...
چند تا تصميم خوب گرفتم:اول اينكه ديگه با هيچ توري از مشهد سفر خارجي نرم.دوم اينكه سالي يكي دو بار رو حتما يه سفر خارجي برم

دلم براي همه دوستاي خوبم كه تو اين مدت نديدمشون تنگ شده كه اميدوارم زودتر ببينمشون و همين طور دلم براي دوستاي خوبي كه تو سفر آشنا شدم باهاشون و ممكنه ديگه نبينمشون تنگ ميشه مثل دنيل ، كي كي ، حسن و ناؤومي

به اميد سفرهاي بهتر و پر بار تر

۲ نظر:

laleh گفت...

خوبه! فكر كردي ماكوپولو چطوري يه دفه ماركوپولو شد؟ خب همينطوري ديگه ... يه بار كه از قسطنطنيه بر ميگشت تصميم گرفت كلا بره سفر و ديگه سر كار نره ...آخه اون زمان هم شركتهاي فيل هوا كنون ، حقوق بالايي به كارمنداشون نميدادن! بعله...

ستاك گفت...

امان از دست تو (خنده)