حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

آه اگر ديروز برگردد...لحظه اي امروزِ من باشد
.
.
.
آه اگر روزي صداي تو...گوشه ي آوازِ من باشد

فقط چند قدم ديگر باقي مانده است.
درانتهاي اين راه حتما" كسي هست كه اين كوله بار سنگين را از من بگيرد و با يك فنجان چاي ،تمامِ خستگيم را

۲ نظر:

laleh گفت...

حتما همينطوره ... يا لااقل اين انگيزهء برداشتن قدمهاي آخره ... ممممم... منم چاي مي خوام.

ستاك گفت...

مسئله اينه كه ما آدما نمي دونيم كه آيا واقعا" اينها همون قدماي آخره قبل از رسيدن به آرامش يا نه...

شايد بهتر باشه ايستگاه ها رو يه خورده زيادترش كنيم.