حرفهايي براي گفتن...

۱۳۹۷ فروردین ۸, چهارشنبه

من برگشتم وبلاگ عزيزم........

سلام به خودم ( فكر مي كنم فقط خودم اينجا رو ميخونم) :)
بعد از اين همه سال دوباره پيدا كردم وبلاگم رو
داستان چي بود؟؟
فيلتر شكن روي سيستم هاي شركت نصب شد و من كه هميشه عاشق نوشته هاي   نفسگير و منصفانه
بودم شروع كردم با اشتياق خوندن و خوندن و خوندن...لابه لاي خوندن ها چيزي كه از ادرس وبلاگ يادم بود رو سرچ مي كردم ولي ذهي خيال باطل (شايدم زهي خيال باطل) ولي عاقبت جوينده يابنده است.
حالا من اينجام ...تو اين دفتر خاطرات قشنگم...
دلم نميخواد بنويسم كه تو اين سالها چه اتفاقايي افتاد ...بهتره فراموش بشه ...يا حداقل نوشته نشه تا اگه قرار شد يه چيزايي رو هيچ وقت بخاطر نيارم نوشتنش باعث ياداوري نشه...
ولي از الان به بعد...
شين رفت لندن ...ديروز صبح ... و خدافظي نكرد...ديشب كه پيام داد بهش گفتم خيلي خري بدون خدافظي رفتي...گفت سفر آخرت كه نرفتم ... دعا كن زودتر درست بشه...پاسپورت و همه مدارك رو بايد تغيير بده چون يه دفعه تصميم گرفته فاميلش رو تغيير بده
يه فاميلي كه تو جهان تا حالا نبوده( خودش ميگه!!!) و اينكه چقدر خوبه كه ديگه فاميلش هم تو فارسي معني داره وهم تو انگليسي  ( جل الخالق) خلاصه همين ...
باز هم گفتم خري...گفت خر همون چند ماه پيش شدم كه تو رو ديدم ديوونه....
منم خر شدم و باز قند تو دلم آب شد...گفتم حالا برگرده يه بار ديگه ببينمش بعدش شايد به هم زدم باهاش...

خرم ديگه ....خررررررررر

هیچ نظری موجود نیست: