هيچ دقت كردي كه وقتي شديدا منتظر يك اتفاق هستي و روزها و هفته ها به اين فكر مي كني كه چه عكس العملي نشون بدي بعد از اون اتفاق خوب ،همه چي يهو خراب ميشه ؟ اينكه هيچ چيز اون طوري كه تو دلت مي خواست پيش نميره و شديدا حالت گرفته مي شه؟
مثلا اينكه وقتي بعد از يك ماه دوري قراره دوستي رو ببيني و با هم برين مهموني!...بعدش يه عالمه دلخوري ...يه عالمه قهر...يه عالمه از همه اين چيزاي بد
يا وقتي دستاي دوستت رو بعد از يك ماه دوري تو دستت ميگيري ،حس مي كني كه يه چيزي تو دستاش كمه ، چيزي كه قبلا بود و حالا نيست .يه چيزي مثل اينكه به هواي گرم شدن بري كنار آتيش شومينه ولي هر چي دستاتو جلو آتيش مي گيري گرم نميشه...
يا اينكه تصميم مي گيري كه نذاري غصه هاتو بفهمه ، به خودت قول مي دي كه جلوش گريه نكني دوباره...اما همينكه به ته چشات نگاه مي كنه و مي پرسه : " چيزي شده؟" يهو همه تنهايي هات با اشكات پايين مي ريزه و هرچي ازت ميپرسه آخه چي شده كه اينطور گريه مي كني؟ نمي توني بهش بگي كه دلت براي گرماي دستاش تنگ شده ...
نتيجه : هيچ وقت منتظر اتفاقهاي خارق العاده نباشين...بزارين خودشون هر وقت خواستن از راه برسن.
خانه دار درون نوشت
۷ سال قبل
۱ نظر:
اینهم یه جورشه
یه جور دیگرش هم اینه که تمنای گرما رو بکنی که بیاد و گرم بشی و آشتی بکنی و مهمونی رو از دست ندی تا همه ی آرزوهات نقش بر آب نشه
یک انتخابه!
بعضی موقع ها من هم ترجیح میدن مزایای اون حالت بده رو ببرم
وقتی هم که حالم بد باشه که گند پشت کند!!!
ولی کلن از خانمها واسه ی مدیریت این امور انتظار بیشتری میره
ارسال یک نظر