حرفهايي براي گفتن...

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

اضطراب،ترس،فقدان...

ديشب در جلسه اي بودم،استاد مسئله رو اينطور بيان كرد:
غم يعني از دست دادن چيزي در گذشته و حال، ترس يعني از دست دادن چيزي در آينده...وقتي مضطرب هستيم يعني مي ترسيم ،مي ترسيم كه چيزي را از دست بدهيم.
علت همه اضطراب آدمي به خاطر بايد ها و نبايد هايي است كه در زندگي براي خودش تعيين مي كنه...بايد موفق بشم،بايد اون رو بدست بيارم،بايد به اين سفر برم...و در اين بين لازم ِبررسي بشه كه اين بايد ها قرار بوده براي اون فرد چه موقعيت ويژه اي رو به ارمغان بياره كه حال، ترس از دست دادنش ،اون رو با اضطراب مواجه مي كنه

تاكيد روي "بايد" مي تونه اضطرابي 100% بر انسان حاكم كنه اگر و تنها اگر اون بايد اتفاق نيافته،حال اگه اين "بايد" ها به "بهتر است" تبديل بشن ،اضطراب تبديل به ناراحتي ميشه كه ميزان فشاري كه در طول 30 دقيقه بر انسان وارد مي كنه برابر 70 درصدِ

تمام اين بايدهايي كه براي خودمون تعريف مي كنيم ناشي از تمايل انسان به پرفكت بودن يا همون كمال طلبي ِ
در اين حس كمال طلبي ،گاهي اوقات قضاوت ديگران دخالت داره يعني به عبارت ديگه انسان به خاطر اينكه تاييد ديگران رو بگيره به دنبال كمال طلبي هست.
گاهي اوقات هم انسان به دلايل دروني به دنبال كمال هست ،اين دلايل دروني هم به دو دسته تقسيم ميشن:

دسته اول كه باز هم به خاطر بايدها و نبايدهايي كه براي خودشون تعريف كردن يا حتي ديگران براشون تعيين كردن،به خاطر نداشتن عذاب وجدان ناشي از ترك اون بايدها و انجام نبايدها ،يك سري كارها رو انجام ميدن

دسته دوم كساني مثل عطار نيشابوري يا عرفايي هستند كه در اين مسير گام برداشتند و بعضا كسي اون ها رو نميشناسه ،اينها آدمهايي هستند كه اصولا تاييد يا عدم تاييد ديگران نه اونها رو شاد ميكنه و نه غمگين.

همين ديگه چيز ِ ديگه اي يادم نمياد فعلن

هیچ نظری موجود نیست: